دختر و پسر خوشگل من

حال و هوای این روزای من

1396/3/26 3:12
نویسنده : مامانی
41 بازدید
اشتراک گذاری

 

امروز ۱۵ جون ۲۰۱۷ مصادف با  پنج شنبه ۲۵ خردادماه ۱۳۹۶ ،  رایان مامان هفت ماهه تمام هستی و الیسای عزیزم ۴سال و هفت ماه . این روزا همه وقتم رو خونه با رایان و الیسا میگذرونم ، دیروز با دوستم لاکشمی luxmi و دختراش bavena and Sahashra رفتیم پارک بغل خونه و الیسا و بونا حسابی بازی کردند ، پریروز هم با رایانی صبح راه افتادیم رفتیم مدرسه الیسا ، که باتل واترش رو بدیم بهش ، اخه هوا گرم بود و باتل واترش رو جا گذاشته بود خیلی خیلی خوش گذشت هوا عالی بود برگشتنی هم رفتم مک دونالد و کافی و کیک شکلاتی خوردم ،البته با رایانی . رایانی اکثر راه رو خواب بود منم این پیاده روی عالی رو گذاشتم به حساب جیم .اخه این روزا جیم میرم یعنی مجبورم برم چون در حال حاضر رژیم دکتر پون هستم و در حال تلاش برای وزن کم کردن ، تا الان که اینارو مینویسم یک ماه و دو هفته از رژیم ام گذشته و من ۶ کیلو و نیم در این مدت وزن کم کردم .این روزا سعی میکنم اگه لااقل نمیتونم کار دیگه ای بکنم به کارای شخصی خودم برسم و از بودن با رایان و الیسا و بودن در خونه لذت ببرم تا حداقل زمانی که این دوران تموم شد یه دستاوردی داشته باشه برام، البته دستاوردی علاوه بر رشد و نمو رایان و الیسای عزیزم. این روزا با تمام وجودم فهمیدم مادر بودن چقدر سخته و چه از خود گذشتگی میخواد با اینکه رایان و رسیدگی بهش تمام وقتم رو میگیره ولی همش فکر میکنم که وقتام داره به بطالت میگدره این در حالیکه من هر چی تلاش میکنم موقعیت رو عوض کنم بازم چاره ای جز وضعیت حاضر و بودن درش پیدا نمیکنم، نمیخوام رایان اذیت شه و همینطور الیسا ، اینجاست که واقعا درک میکنم مادر بودن به معنای واقعی کلمه سخت و دشواره روزامو به شاد بودن و راحت بودن بچه هام دارم یکی یکی میبازم ،همینطور امال و ارزوهامو ، پیشرفتهای شخصی و کاریم رو .... سعی میکنم حسرتش رو نخورم چون عوض اش دو تا جوجه خوشگل وناز دارم  میدونم اگه بچه نداشتم هزاران بار هی حسرت میخوردم و آرزوش رو میکردم،  آدمی همینه دیگه همش آرزوی چیزایی داره که نداره ....من که خودمو میشناسم بدون بچه ها اصلا زندگی رو دوست نداشتم کلا ادمی هستم که باید دور و برم شلوغ باشه ، ولی مادر بودن هم خیلی سخته .... حالا میفهمم مادرامون برای اینکه ما به اینجا برسیم چقدر از خودشون گذشتند!

این روزا خیلی دلم میخواد کالج ثبت نام کنم..... یا سر کار برم...... از روزام که دارن میان و میرن و هرگز نمیان،  استفاده کنم ولی نمیشه ..... نه که نتونم نه نمیشه ....رایان و الیسا رو نمیتونم تنها بزارم از طرفی تکلیف این روزای خوشگل بچگی رایانی و الدانی رو چی ؟ یعنی این روزا رو نبینم و لذت نبرم از بچگی دختر و پسر معصومم . روزایی که میان و به سرعت میگذرن و میرن ..... من دومی رو انتخاب کردم، موندن پیش جو جو ها و دل به دیدن معصومه های کودکی شون سپردن.... حتی اگه به ازای از دست دادن موقعیتهای کاری و درسی باشه، دیگه چه میشه کرد من مادر بودن رو انتخاب کردم . مادر بودن رو ....همیشه سخت ترین انتخاب .... همیشه از همون اول ادمی بودم که سختی ا ول و شادی پایان رو به شادی اول و سختی اخر ترجیح میدادم . الانم درسته این روزا سخته ولی بالاخره تموم میشه من میمونم با دو تا گل خوشگلم ، که کلی شادی برام به ارمغان میارن . مثل همین روزا که دنیام از وجودشون رنگی و شیرینه. الیسای عزیزم دختر خوشگلم ، رایان نازنینم پسر گلم یه دنیا دوستتون دارم و همیشه در کنارتون هستم 😚😚😚😚

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)