دختر و پسر خوشگل من

حال این روزهای من در20 هفتگی

هفته 20 بارداری هستم یه جورایی آشفته ام . اوضاع کاری ام خیلی درهم بر همه. ذهن ام هم مشغوله. همش از خودم میپرسم این سر در گمی تا کی ؟ لنگ در هوا هستیم ... از طرفی برگشتمون به ایران , از طرف دیگه حاملگی ام و بازگشتمون به تورنتو .... به این فکر میکنم که ثبات هم چیز خوبیه . کاش یه جورایی به سرعت در زندگی ام  به ثبات میرسیدم. و همه چی مثل قبل ها میشد. خسته شدم از این اوضاع .  بالاخره دیروز ماجرا ی بارداری ام رو به مدیر کل اداره مون گفتم . یه حس دو گانه ای دارم نمیدونم چرا ...!!!! ولی بهر حال مجبور بودم بالاخره که باید میگفتم . یه جورایی فکر کردم اگه مجبور نبودم برم مرخصی , پیشرفتهای چشمگیری در شغلم این روزا  داشتم  ...
2 تير 1395

آزمایش قند خون در 20 هفتگی

امروز 2تیرماهه. 20هفته تمام از بارداری ام میگذره . درحال حاضر اداره ام .قراره برم آزمایش قند خون بارداری بدم . اصولا آزمایش دیابت رو در 24 هفته به بعد انجام میدن ولی من چون سابقه دیابت بارداری داشتم پزشکم ترجیح داد که ازمایش قند خون ام را در 20 هفتگی انجام دهم . بهرحال بعد از یک ساعت دیگه از اداره مرخصی میگیرم میرم آزمایشگاه بیمارستان پارس . البته چون در سه مرحله با گلوکز انجام میشه یه کم طول میکشه.  بهر حال آرزوی سلامتی برای همه نی نی ها و پسر نازنین خودم دارم .
2 تير 1395

پارک محله

د یروز دخترم رو بردم پارک محله مون ، بعد از مدتها دوست قدیمی اش نیلارو دید اما یادش نبود انگار. ولی  در وجود کودکانه اش شور و اشتیاق منتج از پیدا کردن یه دوست فارسی زبان موج میزد . الهی بگردم بچه ام این اواخر همش در صدد فهم زبان نامفهوم کودکان دور و برش بود برای همین خیلی در صدد دوستیابی نبود .  خلاصه دیروز روز خوبی براش بود منم شبنم (مامان نیلا) و جیران همسایه و دوستای قدیمی ام رو دیدم . وقتی برگشتیم مجبور شدم  الی رو در حموم بشورم چون توی پارک دوتا بچه آبله مرغون گرفته بودن و من میترسیدم الی هم از اونا بگیره . 
26 خرداد 1395

هفته 19 بارداری پسرم

این روزا هفته 19 بارداری رو طی میکنم . شنبه اول هفته رفتم پیش دکتر اداره تشکیل پرونده دادم تا بعدا که خواستم مرخصی بگیرم بتونم براحتی اقدام کنم. دیروز (یکشنبه 23 خردادماه 95) با بابایی رفتیم دو تا پیرهن بارداری راحت گرفتیم هوا دیگه خیلی خیلی گرم شده، نمیشه شلوار رو این حرفها پوشید . دم برگشتن رفتیم از خانه کودک فراز برای آجی یه میز تحریر خوشگل با مدادشمعی ، مداد رنگی و کتاب نقاشی و شن بازی گرفتیم . خیلی خیلی خوشحال شد . همش روش مینشست و پا میشد . اینم یه عکس از میز تحریر الیسای خوشگلم . ...
24 خرداد 1395

سونوگرافی آنومالی در 18 هفتگی

دیروز در 17 هفته و 6 روزگی رفتم سونوگرافی آنومالی . مرکز سونوگرافی در بلوار کشاورز بود و دکترش هم خانم فرج الله بود ، خیلی تعریفش رو شنیدم البته سونوی جنسیت و آنومالی دخترم رو هم رفته بودم پیشش. خیلی خیلی معطل شدیم ساعت 5:30 رفتیم 8 نوبت مون شد. بهرحال همه چی خوب بود ، توکل به خدا . ایشاا... همیشه سلامت باشی پسرم .
19 خرداد 1395

سونوگرافی تعیین جنسیت

هفته سوم که ایران بودیم و مامانی در هفته 17 بارداری بود بهمراه بابایی رفتیم مرکز سونوگرافی سامان برای تعیین جنسیت نی نی خوشگلمون. این مرکز همون مرکزی بود که برای دخترم -الیسا- هم اونجا رفته بودیم خیلی خیلی استرس داشتیم در اون لحظه من و بابایی هی راجع به حدسیات مون صحبت میکردیم همش فکر میکردم نی نی مون دختره ولی بابایی نظرش گاهی با من فرق داشت، نشستیم نوبت ما که شد، رفتیم داخل .  سونوگرافیست آقای دکتر برفه ای بود همون اول ازمون پرسید  دکترتون کیه؟ منم گفتم تازه اومدم ایران و هنوز دکتر انتخاب نکردم الانم بدون نسخه اومدم برای تعیین جنسیت . وقتی سونو  کرد اول یه رقم در مورد طول رحم  و این حرفا گفت، بعد دومین حرفی که گفت تا د...
16 خرداد 1395

سفر شمال در 18 هفتگی

خیلی خسته ام ، خاله اینا بمناسبت اومدن ما از کانادا ما رو دعوت کردن شمال و ما از پنج شنبه13 تا شنبه 15 خرداد چابکسر بودیم البته مامان جون اینا هم بودن منهای خاله اگی که با خانواده نامزدش رفته بود. یادمه وقتی برای دختر خوشگلم حامله بودم در 7 ماهگی با دوستامون رفتیم شمال (عباس آباد)، خیلی سختم نبود حسابی زبر و زرنگ بودم. ولی ایندفعه سر حاملگی پسر نازنینم علی رغم اینکه توی 5 ماه بودم خیلی خیلی سختم بود دلیلش شاید بالا رفتن سن و وزنم باشه. کلا این روزا خیلی تنبل هستم سر کار هم احساس خستگی مفرط میکنم البته سر کار عادیه، چون از اونجائیکه یه سال خونه بودم، عادت به کار کردن دیگه ندارم و از طرفی چون این روزا با مادرشوهرم با هم هستیم راحت نیستم ...
16 خرداد 1395

این روزای من

قراره تقریبا اگه خدا بخواد سه ماهی ایران باشیم (از خرداد تا نیمه شهریور) و بسلامتی در ماه هشتم برگردیم تورنتو . این روزا همش دعا میکنم که خدا کنه همه چی به خوبی و خوشی پیش بره و ما برگردیم .  از اونجائیکه دیر میشه و وقتی برگشتیم تورنتو خیلی کار داریم کارایی مثل اجاره خونه و اسباب کشی،  شاید یه چیزایی مثل لباس از ایران برات بگیرم شایدم نه، همه چیزاتو بزارم برای تورنتو . حالا ببینیم چی میشه بهرحال دوستت دارم پسرم و بهت فکر میکنم .
16 خرداد 1395